امام(ره) پروایی از خشک مقدس هانداشتند
![]() |
همسرمرحوم حاج سید احمد خمینی که به واسطهی همراهی همسرش در تمامی لحظهها با بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی ایران، از فرصت درک حضور امام(ره) در لحظههایی که سرنوشت ایران توسط ایشان رقم خورد بهرهمند شده است در توصیف ابعاد شخصیت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران میگوید که امام (ره)معتقد بود؛مرجع دینی باید شجاعت این را داشته باشد که نظر تخصصی خودش را اگرچه مخالف سلایق بعضی از افراد است بیان کند.
دکتر فاطمه طباطبایی، همسر یادگار حضرت امام (ره)، درسالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران درگفتوگو با ایسنا در مرور خاطراتش ازدوران همراهی با امام خمینی(ره) یادآورشد:«امام(ره) برمبنای اعتقادات و آموختههای خود تصمیم میگرفتند و به آنچه اعتقاد داشتند وفادار بودند. باورهایشان با سلیقههای افراد و جو حاکم تغییر نمیکرد.
گاهی اوقات اتفاق میافتاد که تصمیمگیری ایشان با نظرمشورتی مشاوران تفاوت داشت و آن در جایی که بود که امام(ره) علیرغم نظرمشاوران خود، به نتیجه دیگری میرسیدند در این گونه موارد با جدیت و استحکام نظر خود را مطرح میکردند و از اینکه با سلیقه بعضی از افراد همخوانی ندارد ابایی نداشتند، یا قبلاً از اینکه بعضی از تصمیمهایشان با مقدسین مرتجع سازگاری ندارد پروایی نداشتند.»
وی اضافه کرد:« امام (ره)معتقد بودند؛مرجع دینی باید شجاعت این را داشته باشد که نظر تخصصی خودش را اگرچه مخالف سلایق بعضی از افراد است بگوید بطور مثال زمانی که به این نتیجه رسیدند که برای انجام وظایف شرعی میباید از نجف و عراق خارج شوند، این کار را انجام دادند واین درحالی بود که به نظر عدهای در آن روزگار ترک کردن درس، بحث ، مسجد و حرم و رفتن به فرانسه مطلوب و پسندیده مرجع دینی نبود، اما ایشان چون در اندیشه جلب نظر دیگران نبودند به مطلبی که باور پیدا میکردند عمل میکردند، برای ما هم مشکل بود که چگونه پاسخگوی مردمان اهل نجف باشیم در بعضی از اذهان رفتن امام(ره) به پاریس کار خلاف شرع مینمود و این سؤال خیلی از افراد بود که چرا امام(ره) چنین کردند کسی که هرشب به حرم امام علی(ع) میرود چگونه اینجا را رها میکند و به سرزمین کفر میرود.»
همسریادگارحضرت امام(ره) در ادامه افزود:«درآن مقطع امام(ره) احساس کردند که زندگی انسانی، یعنی داشتن عزم و اراده، اندیشه و شکوفا شدن این اعتقاد درعمل برای تثبیت آن. در اندیشه امام خمینی(رض) حیات و زندگی که در آن آزادگی و عزت نفس نباشد، زندگی انسانی نیست، دریکی ازسخنرانیهای ایشان که همین چند روز پیش پخش شد ایشان اظهار تأسف کردند از اینکه رئیس جمهور آمریکا شاه ایران را تحقیر میکند و شاه این حقارت را میپذیرد.»
وی همچنین تاکید کرد:«امام(ره) اهل صبربودند، اما اهل سکوت نبودند؛ زیراخاستگاه سکوت ضعف است، اما خاستگاه صبر کمال است “صبر” امری متعالی است، اما سکوت امری نفسانی است، امام حسین(ع) درجریان عاشورا فرمودند که اگر یزیدیان حرف مرا پذیرفتند که هیچ، اما اگر نپذیرفتند صبرمیکنم. یعنی برای احقاق شرافت و کرامت انسانی بر همه تلخیها، اسارتها، شهادت های عزیزان صبرمی کنم. بدینترتیب درعراق ماندن امام (ره)درآن مقطع یعنی پذیرفتن ظلم و این آن چیزی است که دون شأن یک مسلمان آن هم یک مرجع دینی است، امام(ره) “ان الحیاه عقیده” و جهاد را باور داشتند. دراندیشه امام(ره)، حیاتی که درآن آزادگی و عزت نفس نباشد حیات انسانی نیست.»
طباطبایی در ادامه با مرورخاطراتی از ایام مصاحبت با امام (ره) در نجف گفت:« زمانی که به همراه امام خمینی (ره)، در نجف سکونت داشتیم، تصمیم گرفتیم به همراه تعدادی ازهمسران طلبههای جوانی که به دلیل مبارزات و همراهی با امام(ره) به آنجا آمده و مجبور بودند دور از ایران زندگی کنند، به کربلا برویم.
فردی کویتی خانه ای را در کربلا در اختیار امام(ره) گذاشته بود تا هر وقت خواستند برای زیارت به کربلا مشرف شوند؛ آنجا مستقر شوند. دوستان گفتند، خانه که هست!چند روزی به کربلا برویم؛ هر کسی هم بخشی از هزینه را تقبل میکند. برنامهریزی کردیم . من هم به احمدآقا گفتم که ۴-۳ روز میخواهیم به کربلا برویم. ایشان چیزی نگفتند؛ پس از درنگی موافقت کردند. من در درنگ و تردید ایشان برای موافقت شک کردم.»
وی افزود:«شب بود. درحیات خانه امام (ره) نشسته بودیم. پسرم که مقابل در منزل ایستاده بود به خانه برگشت مقداری دینارعراقی در دست داشت. به من گفت: “مامان، خانمی این پول را به من داد”. پرسیدم: “چه کسی بود؟ چرا این پول را به شما داد؟”
پاسخ داد: ” روی پله نشسته بودم، مرا بوسید و گفت: تو نوهی امام هستی؟ گفتم: بله، گفت:” این پول را بگیر، نذر شرعی است به مادرت بده پسرم گفت: ” من این پول را نمیگرفتم. خدمتکاری که بالای سر من ایستاده بود، از چرایی هدیه این پول پرسید که آن خانم گفت: من این پول را نذر کردهام، میخواهم به ایشان و خانوادهاش بدهم”.»
طباطبایی افزود:« با خود گفتم: بسیارخوب، پس این پول در واقع هزینه سفر کربلاست که از این طریق داده شده. به دوستان گفتم که دیگر نمیخواهد هر کسی سهمی بگذارد؛ چرا که این پول رسیده است. بهتر است که با این پول زیارتی هم برای آن خانمی که این پول را داده است، بفرستیم و او را در ثواب زیارت کربلا شریک کنیم.
اگر احیانا آن خانم این مطلب را خواندند خوشحال میشوم که بفهمم چه کسی بوده است و چرا این پول داده شده است، او یک خانم ایرانی بود که برای زیارت آمده بود. آن زمان وقتی ادارهی اوقاف کاروانهای زیارتی را به عراق میآورد، گاه تعدای از زائرین به دور از چشم کاروان دارشان، که وابسته به ادارهی اوقاف رژیم شاه بودند، خود را به نزدیک منزل امام (ره) میرساندند و ساعتی که امام (ره)حرم بودند به آنجا میآمدند.
چرا که دیدار امام(ره) را ممنوع کرده بودند و مراقبت می کردند وقتی مسافرین را به حرم ببرند که آنها نتوانند امام (ره) را ببینند. اما گاهی افراد علیرغم اینکه خطراتی هم برایشان وجود داشت آن را به جان میخریدند و به دیدار امام (ره) میرفتند.»
مدیر گروه عرفان پژوهشکده امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی افزود: «وقتی آماده رفتن به کربلا شدیم احمد آقا ازمن پرسید چند روز میخواهید بمانید؟ گفتم ۳ یا ۴ روز. گفت: در شرایط بسیار حساسی هستیم. پرسیدم منظورتان چیست، پاسخ داد: جریانات خاصی در حال وقوع است. ممکن است امام (ره) تصمیمات مهمی بگیرند. من بیشتر حساس شدم. اصلاً نمیتوانستم فکر کنم که امام(ره) که در تبعید به سر میبرند تصمیم بگیرند که از عراق بروند، البته میدانستم که برایشان محدودیت ایجاد کردهاند درسشان، ملاقاتهایشان را ممنوع کردهاند. بالاخره ما به کربلا رفتیم،اما سفر را کوتاه کرده و زیارت کردیم و بازگشتیم وقتی برگشتیم شنیدیم که قرار است امام(ره) فردا شب از عراق به کویت بروند و این خبر خیلی ناراحتکننده بود.»
وی در ادامه اظهارداشت:«پس از اطلاع از عزیمت امام (ره) پرسیدم شما میروید تکلیف ما چه میشود؟ زیرا با رفتن آنها فقط چند زن در خانواده میماندند با دو پسرنوجوان وخردسال یعنی همسرامام(ره)، همسر و دختر حاجآقا مصطفی، من و پسرشش سالهام و دختر امام(ره) که از ایران برای زیارت و دیدار آمده بود و پسرنوجوان حاج آقا مصطفی، نمی دانستیم برای ما چه اتفاقی رخ خواهد داد.»
طباطبایی ادامه داد:«امام(ره) به حرکت و قیام خود ایمان داشتند و معتقد بودند قیامی که برای خدا باشد هیچگونه خسرانی ندارد همهاش منفعت است، سعادت است، لذا مصمم و راضی با عزمی استوار حرکت میکردند، امام(ره) گهگاه در میان سخنانشان میفرمودند که قیام برای خدا زمان مشخص ندارد محدوده جغرافیایی معین ندارد و انسان مسلمان همیشه مخاطب خداوند است که فرمود”قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی” قیام و حرکت به سوی خدا راه رسیدن به رستگاری و فلاح است، راه تقرب به خداوند است امام(ره) معتقد بودند انسان مسلمان به هرمیزان که توان دارد باید در برداشتن و از بین بردن ظلم و فتنه از جهان بکوشد. افق دید امام(ره) وسیع بود.»
وی درادامه مرورخاطراتش از همراهی با امام (ره)دردوران مبارزات سیاسی ایشان علیه رژیم طاغوت اظهارداشت:« فردای آن روز صبح یکی از خانمهای دوستان ما نگران و ناراحت به منزل امام(ره) آمد و گفت از دست شوهرم خسته شدم به طوری که دیگر احساس میکنم نمیتوانم تحمل کنم، آمدهام خانم امام(ره) مرا راهنمایی کنند؛ چون هروقت از سختی غربت به تنگ میآمدم نزد خانم میآمدم و ایشان مرا آرام میکردند امروز نیز به ارشاد ایشان سخت نیازمندم پرسیدیم چه شده گفت در این چند روز اخیر شوهرم به شدت عصبانی و خشمگین بود دیشب دیر به منزل آمد مقداری میوه خریده بود و آنها را مخفیانه شست و وقتی ما خواب بودیم ازمنزل بیرون رفت و از طریق یکی از دوستان برای من پیام فرستاده که تا چند روز نمیآید. ما متوجه شدیم که او حتماً با امام (ره) رفته است تا ظهر وضع همینطور ادامه داشت یعنی بقیه خانمهایی که شوهرانشان همراه امام(ره) بودند شبیه همین ماجرا را تعریف میکردند.»
طباطبایی افزود:« شب که شد ما یقین داشتیم که امام (ره) و همراهانشان به کویت رسیدهاند و بعد به ما میگویند که چه کنیم! اگر قرار بر رفتن میبود ما نیزباید وسایلها را جمع میکردیم و خانه را تحویل میدادیم. بعد از نماز مغرب و عشا یکی از افراد دفتر آمد و گفت “سوپ ویا آبگوشت سادهای برای امام(ره) درست کنید من میآیم و میبرم”.
ما بسیار نگران شدیم و هیچ راهی هم نداشتیم که بفهمیم چه اتفاقی افتاده وقتی آن فرد شب آمد که غذا را ببرد گفت ظاهرا امام(ره) بغداد هستند. گفتیم ایشان میخواستند به کویت بروند چطور بغداد هستند؟ گفت: میخواستند به کویت بروند، اما ایشان را برگرداندهاند. چند ساعتی آنجا ماندهاند تا تصمیم بگیرند کجا بروند. برگشتاند به بغداد تا با هواپیما به جای دیگری بروند.»
همسر یادگار حضرت امام ادامه داد:«این خبر برای ما بسیار سخت بود. تصور کنید! امام(ره) یک مرجع تقلید بودند فردا صبح در نجف پخش میشود که امام (ره) به مرز رفتهاند و برگرداندنشان در فضای نجف این حرفها برای یک مرجع دینی خیلی سخت بود در جوّ آن زمان اعتقاد خیلیها این بود که شأن مرجعیت این است که همیشه مورد احترام باشد و این کار امام (ره) موجب هتک حرمت روحانیت و مرجعیت است.
با توجه به شناخت فضای نجف برای ما شنیدن این طعنهها بسیار ناراحتکننده بود. بعضیها به منزل ما میآمدند و میگفتند چرا امام(ره) این کارها را میکنند؟ ایشان که درسشان را میدهند و درس پررونقی هم دارند! مگر یک مرجع دینی غیر از این چه میخواهد ؟! مسجد و نماز جماعت و حرم حضرت علی(ع) را هم که دارند؟ دیگر چه میخواهند؟ افراد خانه هم هر کدام به نحوی پاسخهایی میدادند.»
وی افزود: « روز بعد خبر آمد که امام (ره) به پاریس رفتهاند. با ما تماس گرفتند که ما در اینجا هستیم و برنامهمان مشخص نیست. وقتی رسیده بودند دولت فرانسه هم از فعالیت سیاسی امام(ره) جلوگیری کرده بود.ما هم فهمیدیم باید عراق را ترک کنیم و به ایران برگردیم تا تکلیف معلوم شود که چه کار میکنیم. وسایل خانه را جمع کنیم و خانه را تحویل دهیم ومن برای تولد فرزند دومم تصمیم گرفتم به ایران بیایم.»
وی اضافه کرد:« بعد از فوت مرحوم حاجآقا مصطفی ما خانهی کوچکی نزدیک خانهی امام (ره) اجاره کردیم و وسایلمان را هم از ایران برده بودیم. اثاثیه را جمع کردیم و به بعضی ازدوستان که مانده بودند، گفتیم که وسایل را بعدا برای ما بفرستند.
با کمک خانم شهید محمد باقر صدر که خالهی من هستند به کاظمین منزل دخترشان رفتیم. صبح فردا به فرودگاه رفتیم که پس از چند روز پسر دوم من به دنیا آمد.دختر امام (ره) هم با فاصله ای به ایران آمد. امام(ره) هم به خانم گفتند ما در پاریس مستقر شدهایم. میتوانی به ایران بروی یا به اینجا بیایی. خانم هم ترجیح دادند به امام(ره) در پاریس ملحق شوند.»
همسریادگار امام(ره) درادامه مرور خاطراتش اظهارداشت:« وقتی من به ایران برگشتم فضای ایران برایم بسیار جالب بود. فضای عجیبی در شهر حاکم بود. حکومت نظامی بود. در یک خیابان کوچک قم چند تانک وسط خیابان بود! اما مردم قم و به خصوص بچهها، سعی میکردند به آنها محبت کنند و با این کار آنها را به سوی ملت جلب کنند.
در حالی که سربازها مامور بودند روی آنها آتشبار کنند. این در شرایطی بود که خانواده بعضی از افرادی که با تیر سربازها کشته می شدند، باید پول فشنگ های مصرف شده را پرداخت میکردند و پول تیرهایی که به کشته شدهها اصابت کرده بود را ازخانوادههایشان میگرفتند و میگفتند با این تعداد فشنگ بچهی شما کشته شده باید پول آن فشنگها را بدهید!»
طباطبایی افزود:«علی رغم این مسائل فضای حاکم بر شهر بسیار عجیب بود. فضایی سرشار از محبت، رافت، همدلی، یکدلی و مهربانی همراه با شعور سیاسی همه یک هدف مشترک داشتند و در از خودگذشتگی شریک بودند. به خاطر دارم در محلهی ما جوانان شهر موظف بودند به خانوادهها آذوقه و نفت برسانند. اعتصاب بود.
حتی خیلی وقتها بازاریها مغازههایشان را باز نمیکردند! به مغازه میرفتند اجناسی را که داشتند به خانوادههایی که نمیتوانستند چیزی تهیه کنند، میدادند. پسرهای محله جمع میشدند ظرفهای نفت خانوادهها را میگرفتند. نفت تهیه میکردند و به این افراد میرساندند. گاه چند خانواده در یک اتاق جمع میشدند که نفت را به کسی دیگر بدهند تا خانوادهی دیگری با آن گرم شود. آدمهایی که من پیش از این دیده بودم اینگونه نبودند! این فضا برای من بسیار عجیب بود.»
وی ادامه داد: «به خاطر دارم، از کوچه ای رد میشدم، افراد زیادی جمع شده بودند تا پیتهای نفت خود را در صف بگذارند، جوانی گفت:” مردم! شما را به جان امام خمینی قسم!هر کسی امشب نفت دارد به خانه برود.
” کوچه شلوغ شده بود و با شنیدن این حرف عده زیادی از مردمی که آنجا جمع شده بودند پراکنده شدند. ازآنهایی که می شناختم شنیدم که میگفتند وقتی اسم امام (ره) آمد اصلا نتوانستیم بمانیم. رفتیم با چند خانواده در یک خانه جمع شدیم تا به نفت کمتری نیاز داشته باشیم . در آن روزگار نه کسی از گرسنگی سخن میگفت نه از سردی هوا مینالید همه و همه یک هدف مشترک داشتند و با همهی وجود منتظر رهبرشان بودند عدهی زیادی نذر کرده بودند اگر امام(ره) به سلامتی بیایند روزه بگیرند.»
طباطبایی درادامه بیان خاطراتش از حال و هوای کشور در دورانی که منتهی به بازگشت امام (ره) به میهن شد، خاطرنشان کرد:« مردم هر روز در تظاهرات شرکت می کردند و شعارهای جدیدی سرمیدادند، سطح شعور مردم به طور چشمگیری افزایش پیدا کرده بود. همهی اقشار جامعه در همهی سنین بینش سیاسی عجیبی پیدا کرده بودند و تحلیلهای قابل توجهی داشتند. مردم با آگاهی تمام وارد صحنه شده بودند. گویا همه دریافته بودند که بدترین حصارها، حصار نفس است و آن را شکسته بودند مردم ایران آیهی شریفهی “ان تنصرالله ینصرکم” را عینیت بخشیدند دین خدا را نصرت کردند خدا هم آنها را نصرت کرد.»
وی تصریح کرد:« وقتی تهران بودم احمد آقا از پاریس به من زنگ زد و گفت که دوست دارم تو هم با پسرمن در راهپیمایی شرکت کنید. دو پسر۷ ساله و ۲ ماهه داشتم. آن وقت قرار بود در میدان آزادی تهران راهپیمایی انجام شود. دولت هم مردم را تهدید کرده بود هر کس در این راهپیمایی شرکت کند کشته خواهد شد! به میدان آزادی رفتیم. درست در حلقهی اول میدان آزادی قرار گرفتیم.
یکباره دیدیم در برج میدان آزادی عکس امام(ره) نصب شده است. برایم عجیب بود که آنها چگونه توانسته بودند در این ارتفاع بدون امکانات مناسب این کار را بکنند! نزدیک میدان سایهبانی بود که ما آن زیر قرار گرفته بودیم. هلیکوپترها شروع به حرکت کردن کردند. احتمال تیراندازی وجود داشت. جالب اینجا بود که تمام افرادی که آن زیر بودند به نحوی بیرون میآمدند و دیگری را که بیرون بود جای خود قرار میدادند. هر کسی به شکلی دیگری را برخود ترجیح میداد.مردم حتی از جان خود میگذشتند و اینگونه به دیگری هدیه میدادند!»
طباطبایی در ادامه گفت: «حتی پیرزنی که به علت پادرد نمی توانست در راهپیمایی شرکت کند برای اینکه به مردم کمکی کرده باشد، کاسهی کوچکی در درست داشت که در آن تعدادی ۲ ریالی گذاشته بود. پرسیدم، اینها چیست؟
گفت: این ها را به مردم می دهم تا کسانی که احیانا میخواهند به جایی تلفن کنند؛ از این پولها استفاده کنند و خیالشان راحت باشد.این پیرزن فکر میکرد میتواند این کار را برای انقلابیون انجام دهد و اینگونه به آنها کمک کند.»
همسر یادگار حضرت امام (ره) همچنین یادآور شد: «وقتی قرار شد از تهران به پاریس برویم و به امام (ره) ملحق شویم با پسر یکی از دوستان به ادارهی گذرنامه رفتیم. وارد یکی از خیابان ها شدیم، یک مرتبه کماندوها سروته خیابان را بستند و شروع به تیراندازی کردند. تنها کاری که میتوانستیم بکنیم این بود که فرزندم را در جایی محفوظ نگه داریم. در یکی از خانهها باز بود و خانمی در مقابل در ایستاده بود. به او گفتیم این بچه را شما نگهدار. او هم بچه را گرفت.
ما وقتی وارد خیابان اصلی شدیم تیراندازی بیشتر شد. تانکها ماشینها را کنار زدند و کماندوها به خیابان ریختند. مغازههایی در را باز کردند تا ما به آنجا پناه ببریم. جالب این بود که در آن زمان که همهی مردم فرار میکردند خود به خود زن و مرد جدا شدند. زنها به یک مغازه و مردها به مغازهی دیگر رفتند!»
وی اضافه کرد:« یادم میآید مردم با عجله به آنها میرسیدند و گلی که در دست داشتند سر تفنگ کماندوهایی که در تانکها بودند میگذاشتند. بعضی از کماندوها گریه میکردند و نمیدانستند چه کنند و شرمندهی محبت مردم میشدند. ازطرفی آنها مسئول بودند شلیک کنند. از پشت شیشه مغازه صحنههای تلخی میدیدم.
دلم برای این افراد میسوخت. چند ساعتی در آن وضعیت بودیم. سرانجام در مغازهها باز شد و بیرون آمدیم. با آقایی که با هم آمده بودیم به ادارهی گذرنامه رفتیم.کارمان انجام شد و برگشتیم. چند ساعت بود که او را تنها گذاشته بودیم. نمیدانستیم او را در کدام خیابان و کدام کوچه گذاشتیم. آنقدر آن جاها را گشتیم تا بالاخره کوچه را پیدا کردیم.
وارد کوچه شدیم دیدیم این خانم در کوچه ایستاده است. گفت فهمیدم شما خانه را گم کرده بودید و نگران بودم که اگر جز کشتهشدهها باشید من این بچه را چه کنم؟! برای بچه شیشه گرفتم و لباسش را عوض کردم.»
وی ادامه داد: «وقتی کار تهیه گذرنامه انجام شد برای رفتن به فرانسه به فرودگاه رفتیم. فرودگاه در حالت اعتصاب بود. کارها به سختی انجام میشد. پدرم هم همراه من آمدند. وقتی من با دو بچه میخواستم به هواپیما برسم گفتند این بچه از سوی پدر اجازهی خروج ندارد. باید اجازهی پدرهم باشد. از فرودگاه برگشتیم.
مانده بودیم که چه کار کنیم. تا اینکه یکی از دوستان که بسیار شبیه احمدآقا بود به عنوان احمد خمینی امضایی داد، که من موافقم این بچه با مادرش خارج شود. وقتی ما از ایران رفتیم اعتصاب شد و دیگر پروازی صورت نگرفت.»
طباطبایی همچنین درباره انعطاف پذیری امام (ره) در تصمیم گیریها نیز گفت:«ایشان میگفتند که مرد کسی نیست که سر آن چیزی که گفته بماند بلکه کسی است که اگر با نظر دیگری قانع شد ازحرف اولش برگردد. مردانگی در این است که اگر زمانی متوجه شد که در تصمیمش اشتباه کرده راحت بتواند برگردد و این شجاعت را داشته باشد برگردد و اعلام کند اشتباه کرده ایشان تصریح میکنند که ما دنبال مصالح اسلام هستیم نه دنبال پیشرفت حرف خودمان این نظر امام(ره) را می توان در تصمیمشان در مورد پذیرش قطعنامه مشاهده کرد. حرف اصلی امام (ره) در جنگ غیر از آن چیزی بود که اتفاق افتاد.
اما بعدا که شرایط دیگری پیش آمد و با صحبتهایی که شد علیرغم آنچه که ایشان گفته بودند پذیرفتند.امام (ره) با دوستان و اطرافیانش مشورت میکردند اما نهایتاً تصمیم آخر را خود میگرفتند. یک شب امام(ره) به احمد آقا گفتند به دوستان بگو که من تصمیم گرفتم به ایران برگردم زیرا تاکنون به من اجازه ورود نمیدادند،اما الان که دولت ایران گفته ایشان میتواند به ایران بیاید باید بروم.»
همسر یادگار حضرت امام (ره) افزود:ـ شب احمد آقا دوستان را در نوفل لوشاتو جمع کرد و تصمیم امام(ره) را اعلام کردند، رژیم فکر نمیکرد که امام(ره) به ایران بیاید. امام(ره) در همان روزها برای من تعریف کردند که از وقتی من اعلام کردم میخواهم به ایران بروم افراد مختلفی به من میگویند “ایران نرو”. یعنی غیر از دوستان که واقعا احساس خطر میکنند عدهای که دلسوز انقلاب نیستند میگویند نرو!” حتی موردی که از نظر امام(ره) مشکوک بود این بود که یک فردی از کشور دیگری به عنوان مسلمان تاجر ثروتمند نزد امام(ره) آمده بود و ادعا می کرد که به امام(ره)علاقهمند و مقلد ایشان و از زمرهی طرفداران انقلاب است.
پول هنگفتی به امام (ره) پیشنهاد داده بود و گفته بود:” من این سرمایه را آوردهام میخواهم در راه انقلاب خرج کنم. شما برای مبارزه احتیاج به پول و کمک دارید. این مبلغ را در اختیار شما میگذارم.” وقتی صحبتهایش تمام شده بود گفت:” تا هفتهی دیگر که من بیایم و این مقدارپول را به شما بدهم، به من فرصت دهید.
” او با زرنگی خاصی از امام (ره) چند روز وقت میخواست. امام (ره) فرمودند که در جمعبندی به این نتیجه رسیدم که تمام این برنامهها برای این بوده که من چند روز دیرتر به ایران بروم و این نقشهای بود.” جالب اینجا بود که در اسنادی که به دست آمد این نقشه اثبات شد. امام (ره) درست زمانی به ایران آمدند که دولت ایران در بدترین شرایط به سر میبرده است اگر ۲ – ۳ روز با آنچه که اتفاق افتاد فاصله ایجاد میشد آنها تمام امور را سامان میدادند و۲۲ بهمنی در کار نمی بود.»
وی همچنین اظهارداشت: «شبی که امام(ره) تصمیم گرفتند به ایران برگردند من گفتم:”ما هم با شما هستیم.” امام (ره) گفتند:”نه شماها نباشید”. گفتم:”چرا ما با هم هستیم و با هم به ایران میرویم.” گفتند:”من دوست دارم در پروازم زن نباشد.
گفتیم از شما انتظار نداریم اینگونه به ما بگویید، اگراتفاقی بیفتد ما همه در کنار، هستیم. اگر هواپیما منفجر شد با هم هستیم.”امام (ره) گفتند:”نه ممکن است اتفاقات دیگری بیافتد که برای شما سختتر است و نگرانی من بیشتر میشود.” ایشان به ایران آمدند و ما بعدا به ایشان ملحق شدیم.»
طباطبایی درخصوص علت تغییر روحیات مرم ایران در آن ایام و ایجاد همدلی در میان آنها نیز گفت: «طبیعتا اگر عدهای احساس کنند خطری از سوی دشمن متوجه آنهاست سعی میکنند اختلافات را کنار بگذارند و بر سر اشتراکاتشان به وحدت برسند این قاعدهی کلی است. مردم امام (ره) را دوست داشتند. این دوست داشتن بیدلیل نبود.
همه صداقت را در امام (ره) باور داشتند و در تدین امام(ره) تردید نداشتند. ایمان داشتند او آگاه و عالم به شرایط روز است. آنها جرأت و جسارت و شهامت امام (ره) و مهربانی و دلسوزی او را باور داشتند.این شناخت با گذشت زمان عمق بیشتری مییافت. عاملی که ایشان را به این کار وادار کرده بود یک عامل الهی است، نه کسب جاه و مقام. ایشان نمیخواستند از مردم نربانی بسازد تا خود ارتقا یابد.»
همسر یادگار امام(ره) در ادامه یادآورشد:«ارتباط و علاقه مردم با امام (ره) طرز عجیبی بود. در آن شرایط اختناق، وعاظ و سخنرانان، سخنان امام (ره) را سینه به سینه نقل میکردند. به نظرم میرسید علاقهی مردم به امام(ره) اصلا طبیعی نبود. امام (ره)در چهل حدیث آوردهاند که قلوب مردم به دست خداوند است.
اگر او بخواهد بسیار راحت میتواند قلوب را جلب کند. توصیهی امام(ره) این است که اگر میخواهید کاری کنید که محبوب القلوب هم شوید از خدا بخواهید. این آسانترین راه است؛ چرا که مردم سلایق مختلف دارند اگر بخواهید حرفی بزنید که همهی مردم بپسندند بسیار مشکل است. در روایات داریم که اگر کسی به واقع برای خدا قدم بردارد به این مقام میرسد.
اگرمحبوب خداوند شود محبوب خلق خدا هم خواهد شد. براساس شناختی که من از ایشان داشتم توجه امام (ره) یک لحظه به مردم از این جهت نبود که کاری کنند که مردم خوششان بیاید، اما هر کاری میکردند مورد پسند مردم واقع میشد. امام (ره) که با مردم معاشرت چندانی نداشتند سالها در تبعید بودند بعضی از مردم امام (ره)را ندیدند. اما این محبوبیت را امام (ره) نزد مردم پیدا کردند.
محبوب القلوب شدن از مواهب و نعم الهی است امام سجاد (ع) میفرمایند: امتیاز ما اهل بیت، این است که محبوب مردم هستیم محبوبیت در نزد مردم با اطاعت و عبادت خدا رابطه مستقیم دارد یعنی خاستگاه محبت اطاعت و بندگی خداست، لذا از بین نمیرود خداوند نیز در قرآن میفرماید کسانی که ایمان به خدا دارند و عمل صالح انجام میدهند خداوند دوستی آنها را در دل مردم قرار میدهد یعنی ریشه محبوبیت در محبت و بندگی خدا نهفته است.»
طباطبایی همچنین خاطرنشان کرد:« در اندیشهی امام(ره) حاکمیت بر مردم امر دنیایی نیست یک وظیفه الهی است اصلاح مردم، و داشتن امت صالح از اهداف امام(ره) بود، ایشان معتقد بودند اول انسان باید خودش را صالح کند تا بتواند جامعه را اصلاح کند اگر چنین اتفاقی افتاد اسلام و انقلاب خودبه خود صادر خواهد شد و پیدرپی به مسئولان نظام متذکر میشدند اصلاح جامعه با حاکمان صالح امکانپذیر است و در این صورت رابطه میان مردم و مسئولان رابطهای بر اساس مهر و محبت میشود و دراین شرایط میتوان امید داشت که مردم بتوانند بر مشکلات چیره شوند.»
وی درپایان اظهارداشت:« سال اول جنگ با خانواده تصمیم گرفتیم به جای عید دیدنی از بستگان به دیدار خانوادههایی برویم که فرزندانشان در جبهه هستند. فضای عجیبی بود. وقتی ما آنجا میرفتیم؛ به خاطر دارم، مادری که ۳ فرزندش در جبهه بود میگفت شما از قول من به امام (ره) سلام برسانید و بگویید بسیار خوشحالیم که فرزندمان سعادتمند شده است.»