برای مائده: درباره توانایی فکر کردن و عادت ما به چشمهایمان

برای مائده: درباره توانایی فکر کردن و عادت ما به چشمهایمان
مائده، دوست خوب قدیمی من، کامنتی گذاشته بود که دوست داشتم جوابش اینجا باشد تا بیشتر و بهتر خوانده شود.
اجازه بدهید ابتدا کامنت مائده را بیاورم:
یادمه یه روز رفته بودم خونه پدربزرگم ( که ۲۰ روز قبل به رحمت خدا رفت) و دیدم داره شبکه ۴ نگاه میکنه یه برنامه نشون میداد به اسم معرفت که دکتر ابراهیمی دینانی مهمون برنامه بود موضوع بحثشون فلسفه و عرفان بود. بابابزرگم که داشت این برنامه رو نگاه میکرد به شوخی بهش گفتم من که سر در نمیارم چی میگن شما متوجه میشی؟ بهم بیان کرد راستش متوجه خیلی از حرفاشون نمیشم اما مشخصه که حرفهای قشنگی میزنن و آدمهای باسوادی هستن واسه همین دوست دارم تا آخر برنامه رو ببینم. واقعا هم تا آخر برنامه پای صحبتهاشون مینشست.
منم که اوایل با متمم و روزنوشته آشنا شده بودم همچین حسی داشتم خیلی از حرفهای شما رو متوجه نمیشدم، وقتی کامنت بچه ها رو میخوندم و میدیدم چقدر اهل مطالعه و تفکرن از خودم بدم می اومد. منی که تو این سی سال عمرم شاید مجموع کتابهای غیردرسی که خونده باشم در بهترین حالت ممکن سی تا میشد یا نه . تا یه مدت فقط گیج میزدم اصلاً نمیدونستم چی رو باید بخونم و از کجا باید شروع کنم اما پس نزدم و نترسیدم مثل بابابزرگم سعی کردم اول گوشم رو به حرفاتون آشنا کنم و بعد کم کم دست به کار بشم. اگه بخوام صادقانه اعتراف کنم تا قبل از این، اصلاً فکر کردن رو بلد نبودم، هیچ شناختی از خودم و دور و برم نداشتم اما الان حداقل چیزی که ازت یاد گرفتم و به عقیده ام چیز کمی نیست “فکر کردنه”. اینها رو گفتم که ازت تشکر کنم. امیدوارم همیشه سلامت و سرزنده باشی.
جواب خودم را هم اینجا بنویسم:
مائده جان.
خدا پدربزرگت رو رحمت کنه.
تو که متواضعانه و از سر شوخی صحبت میکنی.
ولی من این تجربه رو واقعاً دارم.
یادمه چند سال پیش تصمیم گرفتم مولوی بخونم. مثنوی. تقریباً چنین وضعی بود.
هی با خودم فکر میکردم این بنده خدا چی گفته! نمیفهمیدم.
بعد میگفتم لابد بقیه میفهمن چی گفته. پس بشینم همین طوری بخونم ببینم چی میشه! برای ثواب!
یکی دو سال گذشت تا کم کم به فضاش آشنا شدم. الان هنوز اون روزهای اول برام جالبه و با یادآوریش لبخند روی لبم میاد.
اگر چه امروز بر این باور هستم (و به شکلهای مختلف تا حالا گفتهام) که اگر مولوی امروز بود، قطعاً وقتش رو با خوندن مثنوی خودش تلف نمینمود و به چیزهای دیگری فکر مینمود. ما کلاً عادت داریم افکار گذشتگان رو “تاکسی درمی” کنیم و در حد موجود زنده، برای اون مجسمههای از درون تهی شده، وقت بگذاریم.
بگذریم. خواستم بگم که توضیح تو رو میفهمم.
مائده جان.
کامنت تو خوشحالم نمود. به خاطر تعبیر “فکر کردن”.
نمیخوام بپذیرم یا باور کنم که نقش این فضا یا اون فضا (روزنوشته یا متمم) بوده. اما اون چیزی که حالم رو خوب نمود همین بود که میبینم تو به “فکر کردن” به عنوان یک توانمندی توجه داری.
نمیتونم بگم که چقدر این جملهی تو، خوب و خوشحال کننده بود.
باور عمیق من اینه که فرصت فکر کردن و توانمندی فکر کردن در بین ما انسانها (و به صورت کلی در گونهی انسان) رو به رشد نیست.
ما داریم به موجوداتی داناتر تبدیل میشیم. یعنی از محیط خودمون بیشتر میدونیم.
ما داریم به موجوداتی تواناتر تبدیل میشیم. یعنی تسلط بیشتری بر محیط خودمون داریم.
ما داریم به موجوداتی پیچیدهتر تبدیل میشیم. به معنای اینکه رفتارهامون تابع عواملی بیشتره و محاسبات بیشتری در تصمیمهامون دخیل میشه.
اما اینها با توانایی “فکر کردن” فرق داره. اتفاقاً ما داریم به معنای تکنیکال واژه به یک Automaton تبدیل میشیم. یک موجود اتوماتیک پیچیده که قوانین رفتار و تصمیم گیری اون، بیش از پیش داره صلب میشه و اگر چه تعداد این قوانین زیاد شده، اما اون موجود توانایی خودش رو در توجه به اون قوانین و بهبود اونها داره از دست میده. به عبارتی، یادگیری لایه دو و سه و چهار، داره کمرنگ میشه و ما به یادگیری لایه یک گسترده و سطحی، قانع و راضی میشیم.
پیچیدهتر شدن کورتکس مغز ما طی چند هزار سال اخیر هم، ظاهراً بیش از اونکه به ما تسلط بر خودمون رو بده، قدرت تحلیل بهتر محیط و شبیه سازی بهتر آینده رو داده.
من همیشه چشم برام خیلی شگفت انگیز بوده.
به نظرم به وجود آمدن تدریجی چشم در موجود سادهای مانند پشه یا سوسک، خیلی عظیمتر از خلقت کل انسانه.
ما و بسیاری از ارگانیسمها، انبوهی از اطلاعات سنسوری مثل بو و لمس و دما و صدا رو دریافت میکردیم و میکنیم.
این ارگانیسمها، قابلیتی پیدا کردهاند (چشم) که میتونه به اونها بگه در جایی که نیستند (مثلاً چند متر یا چند کیلومتر اون طرف تر) چه خبره.
این هیچ چیزی از غیب گویی کم نداره! به نظرم ما بهش عادت کردیم. وگرنه هر بار که چشم ما به جایی نگاه میکنه، آدم از شدت تعجب باید چند دقیقهای، بهت زده بنشینه و سکوت کنه!
مغز هم چنین اندامیه. چشم در بعد مکان این کار رو میکنه. مغز در بعد زمان. به ما کمک میکنه زمانی که نیامده رو ببینیم.
مطمئن هم هستم که در آینده طی چند هزار سال بعد (اگر انسانها همدیگر رو به خاطر باورهاشون و داستانهای متفاوتی که در توصیف جهان بلد هستند، منفجر و نابود نکنن) فکر میتونه بدون هر گونه آموزش خاص، با شفافیت خیلی بیشتر و بهتری آینده رو ببینه.
همون طور که امروز، چشم میتونه جایی رو که تو در اون قرار نداری، بهت نشون بده، مغز هم میتونه زمانی رو که در اون نیستیم ببینه.
همهی اینها رو گفتم که بگم:
چشم. این عظمت بزرگ عالم. یک ضعف بزرگ داره و اون اینه که خودش رو نمیتونه ببینه.
مغز هم، حتی وقتی هزاران سال بعد، بتونه گذشتههای دور و آیندههای نیامده رو شفاف (به قول جوانترها با کیفیت Full Hd!) ببینه، باز هم از تجربهی “خودش” و “الان خودش” ناتوان خواهد بود.
فکر کردن، به نظرم بیش از هر چیز، باید بتونه به “ذهن ما” کمک کنه که “خودش” رو ببینه.
چشم، برای اینکار، به سراغ آیینه میره. ذهن میتونه به سراغ دیگران بره. هر کدوم آدمها، نگاه ما رو به بخش دیگری از ذهنمون که از دیدمون پنهانه معطوف میکنن.
دلم میخواد یه بار دیگه بخونم ببینم چه هذیونهایی برات نوشتم. اما خوندن دوبارهاش برام سخته.
به جای اینها بذار یه خـبـر خوب بهت بدم.
امسال توی متمم میخوایم درس تفکر نقادانه یا Critical Thinking رو بگذاریم. هنوز همکارانم تصمیم نگرفتهاند. اما پیش نیازش احتمالاً میشه مدل ذهنی و تفکر سیستمی.
فکر میکنم خیلی حس خوب بهت بده. میدونم که منابعی که به سراغشون رفتیم، گرانترین و دور از دسترسترینها بودهاند.
امیدوارم همه مون اثر خوبش رو در پایان سال ۹۵ ببینیم.
شاد باشی دوست خوب من.
دوره MBA آنلاین در سایت متمم: با بهره مندی از منابع روز دنیا
رادیو مذاکره: فایلهای صوتی رایگان آموزشی ارتباطات و مذاکره
رادیو متمم: فایلهای صوتی رایگان برای توسعه مهارتهای ما

مطلب بالا در حوزه موفقیت و در این آدرس اینترنتی در تاریخ ۲۷ March 2016 | 10:40 pm منتشر شده و گروه اینترنتی خبرینه آن را بازنشر کرده است.