برای یونا لرر نویسنده کتاب تصمیم گیری- آیا مغز، فریب خوردهی یک احساس است؟

قبلاً در مورد بعضی از کتابهای کتابخانهام و حاشیههای آنها، برای شما مینوشتم و اسمش را قصه کتابهای من گذاشته بودم.
در ادامهی آن سبک،این بار میخواهم کمی در مورد حاشیه های مربوط به کتاب تصمیم گیری نوشته یونا لرر برایتان بگویم و یا اگر صادقانه بگویم، درد و دل کنم.
این کتاب را سال ۹۰ خریدم.
امیدوارم استفادهی همزمان از علامت تعجب و سوال برای جمله روی جلد را بر ناشر و ویراستار ببخشید.
سنت اشتباهی که به مدد شبکه های اجتماعی، گسترش هم یافته است.
همینطور استفاده از سه نقطه را. به قول مرحوم ایوبی که در زنگ انشا به خاطراتم از او اشاره کردم:
اکثر سه نقطهها زائد هستند. اگر حرفی داری بنویس و اگر نداری، مگر مریضی که سه نقطه میگذاری؟
تنها جایی که سه نقطه معنا دارد در مثال زدن است. آن هم وقتی حداقل سه مثال را مطرح کردهایم و میخواهیم بگوییم که مثالهای دیگری هم هست.
بگذریم.
حرفم اینها نیست.
آن سال، کتاب تصمیم گیری یونا لرر را خریدم و خواندم.
این کتاب، ترجمهای از کتاب How We Decide است که مدت قابل توجهی در صدر فهرست کتابهای پرفروش جهان بود.
بعدها، فرصتی دست داد و نسخه انگلیسی کتاب را هم خریدم و خواندم. همینطور دو کتاب دیگر از یونا لرر. یکی به نام Imagine و کتاب دیگر با عنوانی شبیه این: پروست به عنوان یک نوروساینتیست.
نوشته های یونا لرر زیبا و ساده است.
نمونهای از کتابهایی که اصطلاحاً آنها را کتابهای دانش عمومی شده مینامند.
کتابهایی که میکوشند به زبانی ساده و همه کس فهم، مطالب علمی روز دنیا را به زبان عامه مردم ترجمه کنند.
یونا لرر را میتوان به گروه نویسندگانی همچون ملکولم گلدول و دیوید بروکس و جان مدینا و دنیل پینک متعلق دانست.
اینها گروهی از نویسندگان هستند که به صورت حرفهای نویسنده هستند. آنها به معنای دانشگاهی واژه محقق نیستند. مطالعات تحقیقاتی انجام ندادهاند و معمولاً کارشان چیزی از جنس رپرتاژهای متا (Meta) است. به این معنا که انبوهی از مقالات و کتابها در یک موضوع را میخوانند و با آنها سوپی علمی، ساده و همه کس فهم، میپزند و ارائه میکنند.
از این رو باید بین آنها و کسانی مانند دن گیلبرت یا دن اریلی یا دنیل کانمن تفاوت قائل شد. چون این گروه دوم، خود مطالعات و تحقیقات متعدد داشتهاند و همزمان، کوشیدهاند با انتشار کتابهایی عمومیتر، برای کسانی که حوصله یا دانش مطالعهی مقالههای علمی را ندارند، غذایی سهل الهضم و ساده با طعمی علمی و البته کمی فیبر داستان و حکایت و مثال، آماده کنند.
همیشه به خاطر کم بودن یا نبودن چنین نویسندگانی در ایران (منظورم دستهی اول است) حسرت خوردهام.
کسانی که مطالعات روز دنیا را بخوانند و بکوشند سوپهای علمی عمومی برای مردم آماده کنند.
شاید بتوان این گروه را به شکلی، مشابه نقش تکنیسینها در صنعت دانست.
تکنیسین، قرار نیست به اندازهی دکترها و مهندسها، فرمول و معادله حفظ کند. قرار هم نیست مثل کارگرها باشد. قرار است مترجم حرف مهندسها برای کارگرها باشد و البته در جاهایی، نقش یکی از آن دو گروه را بر عهده بگیرد. حلقهی واسطی که نبودنش (یا ضعیف بودنش) یکی از دردهای امروز صنعت ماست.
بگذریم.
یونا لرر، همیشه برای من به گروه اول تعلق داشته و او را مانند بقیهی افرادی که از آنها نام بردم دوست داشتم. اگر چه خودم، همیشه خواندن دست اول تحقیقات را ترجیح دادهام و میدهم، اما یکی از بهترین محلها برای پیدا کردن تحقیقاتی که ارزش خواندن دارند (برای مخاطب عمومی مانند من) کتابهای این نوع نویسندگان هستند.
از اشارهها و ارجاعات آنها، تحقیقات ارزشمند را تشخیص میدهم و سپس به سراغ منبع اصلی میروم.
دیگر از یونا لرر چیزی نخواندم تا چند ماه قبل که کتاب Smarter Screen را خریدم. آن هم نه به اعتبار اسم نویسندهی اصلی. چون هنوز او را نمیشناختم. به اعتبار اسم یونا که ریزتر و در زیر آن آمده بود.
تصویر کتاب Smarter Screen و توضیحاتی در مورد آن را در وبلاگ انگلیسی من میتوانید ببینید. در متمم هم بخشی از همین کتاب به عنوان پاراگراف انگلیسی پویا ارائه شده.
آن موقع نفهمیدم که چرا اسم لرر کوچکتر است و چرا در پشت کتاب، از این نویسندهی جوان و هوشمند که دو سال از من کوچکتر است، صرفاً در یک سطر به عنوان “نویسندهای که در لس آنجلس زندگی میکند” نام برده شده.
یونا لرر، سابقهای فراتر از این توضیح مختصر دارد.
با خودم گفتم احتمالاً نقش او در کتاب کم بوده و سایز فونت را بر اساس سهم هر کس انتخاب کردهاند. اگر چه به خوبی میدانم که در صنعت نشر، چنین کاری رایج نیست و همین که نامی، به عنوان نام دوم ذکر شود، برای انتقال آن پیام کافی است.
عجیبتر هم استفاده از With بود.
Shlomo Benartzi with Jonah Lehrer
این کار هم چندان رایج نیست و به نوعی، کوچکتر کردن نقش و اهمیت نفر دوم است.
از طرفی، در مقدمه، بنارتزی به طرز محسوسی، محترمانه از لرر حرف میزد و توضیح داده بود که بدون این نویسندهی نابغه، کتاب منتشر نمیشد که برایم کمی مشکوک بود. بنارتزی اسم کوچکی نیست (این را بعداً جستجو کردم و فهمیدم). بسیار بزرگتر از لرر. لازم نبود به این شکل در مورد لرر حرف بزند. آنهم وقتی در روی جلد، ناشر ترجیح داده نام لرر را به ضعیفترین شکل قابل تصور، مورد اشاره قرار دهد.
چند روزی وقت گذاشتم و لا به لای کارها، ماجرا را پیگیری کردم.
بحث یونا لرر و اتفاقاتی که برای او طی سه چهار سال اخیر افتاده، بحثی طولانی است و اگر کسی علاقمند باشد میتواند آن را پیگیری کند.
اما خلاصهی ماجرا – در حدی که برای این بحث لازم است – این است که بعد از قرار گرفتن کتابهای لرر در صدر کتابهای پرفروش، او به سرقت از خود یا Self-Plagiarism متهم میشود.
شاید برای ما که سرقت محتوا در میانمان عادی است و هر روز، حرفهای یکی را در حلق دیگری فرو میکنیم و احساسات دیگری را به عنوان اشعار خود، در کپشنها مینویسیم و با حرفهای دیگران کانال تلگرام میسازیم و ادعای نشرعلم میکنیم و به عبارتی درحوزهی محتوا، استانداردهایمان برای اینکه کاری رو دزدی بدانیم بسیار دست و دلبازانه است، درک این مفهوم چندان ساده نباشد.
اما به هر حال، لرر به این متهم است که بخشی از حرفهای خود را که قبلاً در جاهای دیگر زده، به شکلی متفاوت دوباره مطرح کرده و فروخته است. بیآنکه اشاره کند این حرفها را از بخش دیگری از حرفهای خودش نقل میکند!
به تدریج ماجرا کمی دشوارتر شده. چون مشخص شده که بخشی از این “سرقت از خود” از مقالههایی است که برای Wired یا New Yorker نوشته بوده و وقتی برای جایی در ازاء پول مطلب مینویسی، مالکیت آن دیگر متعلق به تو نیست.
یاد آن گوسالهای میافتم که سر کلاس به من بیان کرد: استاد. پی دی اف کتاب مذاکره خودتان را ندارید به ما بدهید؟ خواندن از روی آن راحتتر از خواندن کتاب است. کتاب هم گران است. بعد از همین ماجرا بود که من سر به بیابان زدم و کتاب نوشتن را رها کردم. البته اگر صادقانه بگویم بعد از این ماجرا نبود. بعد از این بود که برای چند نفر قصه را گفتم و هیچکس نفهمید که چرا آن گوساله را گوساله میدانم. بقیه گفتند: خوب! حرفش منطقی بوده!
بگذریم.
مشکل اصلی زمانی به وقوع پیوست که همه به نوشتههای او حساس شدند و در لابهلای نوشتههایش به دنبال “جرم”های دیگر گشتند!
معلوم شد چند نقل قول از باب دایلن در کتاب Imagine وجود دارد که باب دایلن نگفته. به عبارتی Quote Fabrication یا نقل قول سازی اتفاق افتاده.
یونا لرر در توضیح این مشکل گفته که محدودیت زمانی جدی داشته و باید کتاب در تاریخ خاصی تحویل ناشر میشده و او نتوانسته در آخرین روزها، همهی جزئیات را چک کند.
در اینجاست که میبینیم بسیاری از ژورنالیستهای جهان بر ضد او شوریدهاند و او را به عنوان یک دزد حرفهای که از حتی از خودش هم دزدیده معرفی کردهاند و فشارها آنقدر زیاد شده که ناشر کتابهای لرر را از کتابفروشیها جمع کرده و وادار شده بگوید هر کس کتابهای او را خریده میتواند بیاید و پولش را پس بگیرد!
شاید ماجرا خیلی عجیب به نظر نرسد یا حتی توجیه پذیر باشد.
اما کافی است کمی دقیقتر فکر کنیم.
اکنون او را به جرم “بی دقتی در نگارش” محکوم میکنند. این در حالی است که مزخرفاتی افتضاح مانند کتابهای زبان بدن آلن پیز و یا Female Brain که بودن آنها در هر کتابخانهای، مایهی شرمساری دارنده است و خواندنشان، نقطهی سیاهی در سابقهی خواننده، هنوز در کتابفروشیهای ایران و جهان، با افتخار و به سادگی به فروش میرسند و در ایران و جهان، عدهای آنها را به عنوان منبع علمی صحبتهای خود معرفی میکنند و عدهای دیگر هم به آن عده پول میدهند که آن حرفها را بشنوند!
ضمناً قویترین نقدها بر ضد او توسط کسانی نوشته شده که هیچیک از مقالههایشان، از لحاظ جذابیت و قدرت و تسلط، در سطح کارهای یونا لرر نیست. خیلی از آنها خودشان هم مهارت لرر در روایت داستانی مسائل علمی را تایید و تحسین میکنند.
در اینکه یونا لرر اشتباه کرده بحثی نیست. اما آیا در میان انبوه کتابهایی که منتشر و فروخته میشوند و خطاهای فاحشی که در آنها مشاهده میشود، این ماجرا در حدی است که کتابهای لرر جمعآوری شود و جایی مانند واشنگتن پست، بر ضد او مطلب بنویسد؟
در اینجا ممکن است با من هم عقیده نباشید.
اما به عنوان کسی که تمام کارهای لرر را خواندهام و در این چند روز تعداد زیادی نقد هم خواندهام و حجم قابل توجهی از تحقیقات مورد اشارهِ لرر را از منبع اصلی آنها مطالعه کردهام (که کانمن و داماسیو، دو مورد از آنها هستند) احساس میکنم این برخورد، بیش از آنکه ناشی از تعصب و تعهد رسانهای باشد، ناشی از “تب رسانهای” و “حسادت و بخل” است.
جان رانسون هم در کتاب So you’ve been publicly shamed در حدود ۵۰ صفحه، ماجرای یونا لرر را مطرح میکند و به چیزی شبیه آنچه من گفتم معتقد است.
حالا فهمیدم که بنارتزی، کاری بزرگوارانه کرده است و کوشیده است به بهانهی این کتاب، فضای بازگشت مجدد یونا لرر به دنیای کتاب و نویسندگی را ایجاد کند و برای اینکار، حاضر شده تا حدی از اعتبار خود نیز هزینه کند.
یونا لرر، این روزها مشغول نوشتن یک کتاب جدید درباره بخشهای عاشقانهی زندگی داروین است. کتابی که از هم اکنون، منتقدانش برای زیر سوال بردن آن آمادهاند و مطالبی هم منتشر کردهاند.
اما برندهی اصلی این رویدادها – یا شاید یکی از برندهها – شلومو بنارتزی باشد. کارها و مطالعات و قدرت نگارش او مشخص است. او نیازمند همکاری لرر نبوده و کمی جستجو نشان میدهد که چقدر هزینهی اجتماعی و اقتصادی برای کمک کردن به لرر در قالب این کتاب متحمل شده. اما با زنده کردن نویسندهای که دیگران میکوشیدند زنده به گورش کنند، به خوانندگان لرر و به خود او خدمت کرده است.
خطای لرر برای کسی که تجربهی نوشتن داشته و ماجراهای حقوقی آن را میشناسد عجیب نیست.
اما چه باید نمود که مردم، آنقدر که از سر بریدن و پایکوبی بر پیکر بزرگان خود لذت میبرند، از بزرگی آنها لذت نمیبرند.
هر کس، در هر جای دنیا (و البته خصوصاً در فرهنگهای کمتر توسعه یافته) شهرت یا اعتباری دارد، نباید فراموش کند که کار کردن با مردم و برای مردم، شبیه کار بندبازهاست.
آنها تا لحظهای که بر آن بالا هستی، برایت دست میزنند و لحظهای که سقوط کردی، هیجان زده با تو عکس سلفی میگیرند تا از جنازهات، محتوایی برای تکمیل گفتگوهای پوچ خود بیابند.
و البته در این میان، به جستجوی بندباز دیگری میگردند تا به تشویقش بپردازند و دوباره هیجان را تجربه کنند.
پی نوشت ۱: برای اینکه من هم مثل لرر متهم نشوم، باید بگویم که استعارهی بندباز، متعلق به نیچه در کتاب معظم چنین بیان کرد زرتشت است.
پی نوشت ۲: جملهای که یونا لرر در کتاب خود مورد اشاره قرار داده و به نوعی شعار کتاب اوست (آیا مغز فریب خورده ی یک احساس است) تا حد زیادی، یک مفهوم علمی است. احساسات، بیش از آنکه حاصل تحلیلهای شناختی باشند، مولد آنها و موثر بر آنها هستند. اگر چه مغز به تواناییهای اولیهی تحلیل منطقی دست پیدا کرده، اما این قلمرو، همچنان در حاکمیت احساس است.
شاید حتی بسیاری از کسانی که احساس میکنند به شکلی منطقی لرر و امثال لرر را نقد کردهاند، جایی در عمق درون خود از جایگاهی که او دارد و اینها نمیتوانند داشته باشند، زخم خوردهاند. اما لرر هم، دیر یا زود تجربه میکند که مغز، واقعاً فریب خورده یک احساس است و این اندام توسعه نیافته در بدن ما، به سختی میتواند ریشهی واقعی پاسخهای خود را تفکیک و تحلیل کند.
پی نوشت ۳: شاید اگر بعداً حال و حوصلهای بود، مکاتبهام با لرر را هم منتشر کنم.
دوره MBA آنلاین در سایت متمم: با بهره مندی از منابع روز دنیا
رادیو مذاکره: فایلهای صوتی رایگان آموزشی ارتباطات و مذاکره
رادیو متمم: فایلهای صوتی رایگان برای توسعه مهارتهای ما

مطلب بالا در حوزه موفقیت و در این آدرس اینترنتی در تاریخ ۲ April 2016 | 1:40 am منتشر شده و گروه اینترنتی خبرینه آن را بازنشر کرده است.