داستان ضرب المثل اگر گاوت خوش خوراک شد سرت را بگذار بخسب
اما به هر مجلسی که میرفت و به هر جا که میرسید مردم عوض احوالپرسی به او میگفتند: «خب! کی خدا بخوا عروسی میکنی؟ کی میخوای زن بسونی بیاییم شیرینی بخوریم؟» و از این حرفها. اینقدر گفتند و گفتند که مرد بیچاره برای اینکه از شر حرف مردم خلاص بشود رفت و زنی گرفت.
اما بختش یاری کرد و زن شکمو و خوش خوراکی گیرش آمد! این زن عوض اینکه به کارهای خانه برسد و جارو کند و لباس بشورد و غذا بپزد سه چهار تا جیب به لباسش دوخته بود و همیشه این جیبها پر از تنقلک و چیزهای خوردنی بود از صبح که پا میشد همینطور ماشاالله دهنش رو بود تا ظهر، تازه برای ظهر هم اگر میخواست چیزی بپزد باز از نپختهاش میخورد تا بپزد. بعد از ناهار هم همینطور توجیبیهاش را میجوید و برای زنهای همسایه حرف میزد تا عصر، شامم مثل ناهار هیچوقت پهلوی شوهرش چیزی نمیخورد.
هرچه شوهر بدبخت اصرار میکرد که چیزی بخورد میبیان کرد: «خوراکم کجا بود؟ منم خدا مثل بعضی از زنها سیلم کرده».
دو سه سالی گذشت. مرد بیچاره دید هستیاش از دست رفت. گله رفت، دکان رفت، گاوهای شیرده رفت و انبار گندمی و برنجی به سر سال نمیرسد و هرچه بود رفت و در «چه بکنم» دچار شد.
ایندفعه مردم که به او میرسیدند میگفتند: «ماشاالله؟ عجب زن خوش خوراکی به چنگ آوردی، ده تا دکان آجیلفروشی کمتونه». به سال چهارمی نرسیده بود که یک بار میهمانی براشان آمد. مرد زود یک مرغ چاق خرید و سرش را برید و به زنش داد و بیان کرد: «این میهمان برای من خیلی عزیز است یک شام خوبی بپز».
تا مرد ایستاده بود یک من برنج از تو خانه آورد و شروع کرد با مردش صحبت کردن و با خودش میبیان کرد: «چه بپزم؟ چه نپزم؟» و همینطور که داشت برنج پاک میکرد یک مشت هم تو دهنش میریخت و میجوید. مرد تو فکر رفته بود و نگاه میکرد و با خودش میبیان کرد: «ما یک نفر میهمان داریم این زن این همه برنج را برای کی میخواد؟» زن هم که داشت برنج پاک میکرد، هم پاک میکرد، هم تند و تند برنجهای خشک را میجوید. مرد، آنقدر اوقاتش تلخ بود که طاقت نیاورد بایستد و رفت.
عاقبت میهمانشان آمد و موقع شام خوردن شد. مرد دستور شام داد و زن کم خوراک! فوری شام حاضر کرد و خودش رفت کنار. مرد دید مرغ نصفه است و شام هم شام آن برنج عصری نیست خیلی اصرار کرد به زنش که: «بیا شام بخور میهمونمون غریبه نیست». زن هم بیان کرد: «نمیتونم بخورم شما بخورین».
میهمان بدبخت هم که از قضیه خـبـر نداشت هی میبیان کرد: «دده بیا شام بخور» مرد دیگر طاقت نیاورد رفت و دیگ غذا را آورد. خدا بده برکت، دیگ پر پلو بود و روش هم نصفه مرغ و خورشت بود.
مرد از دق دلش به میهمانشان بیان کرد: «این زن بدبخت من هیچ خوراکی نداره!» و به زنش اشاره کرد و بیان کرد: «بیا این شام ما واسی تو و آن دیگ برای ما!» زن جلو میهمان چیزی نگفت و از اتاق بیرون رفت.
مرد بیچاره که از هستی فارغ شده بود چون پیش اهل محل و اطراف آبرو داشت نتوانست زنش را طلاق بدهد و یک دست رختخواب با خودش برداشت و رفت. هرجا که میرسید و میدید که کسی دارد از زندگی خودش تعریف میکند او میبیان کرد:
«اگه گوت خوش خوراک شد سرت بنه بخوس»
«اگه زنت خوش خوراک شد جلت وردار در رو»
مطلب بالا در دستهبندی ضرب المثل و در این آدرس اینترنتی در تاریخ ۲۳ October 2014 | 9:15 am منتشر شده و گروه اینترنتی خبرینه آن را بازنشر کرده است.