کشتی یا قلعه؟ ادامهی بحث شاگردی کردن
کشتی یا قلعه؟ ادامهی بحث شاگردی کردن
پیش نوشت: این کامنت رو در ابتدا، برای سمیرا کرمی راد در زیر بحث شاگردی کردن نوشتم. اما احساس کردم اینجا بنویسم احتمال داره بیشتر خونده بشه.
سمیرا جان.
مطمئن هستم که این چیزهایی رو که الان مینویسم تو میدونی و میفهمی.
در واقع برای تو نمینویسم.
اما مناسبترین جایی که برای نوشتنش به ذهنم میرسه اینجا زیر حرفهای توست:
فکر میکنم واضحه که من (با همهی اون چیزی که در طول سالها نوشتهام و همهی کارهایی که انجام دادهام و هزینههای آشکار و پنهانی که دادهام و الان هم در حال پرداختش هستم) هیچ شکلی از “بردگی فکری و رفتاری” رو توصیه نمیکنم.
اما حرفم اینه که تعداد تیرهایی که برای پرتاب کردن برای ایجاد تحول داریم محدوده.
شاید تمام زندگی دو یا سه بار فرصت چنین پرتابی وجود داشته باشه.
اگر زود شروع کنیم یا اگر زیاد این کار رو بکنیم، خسته و فرسوده میشیم و حتی ممکنه ناامیدی و بیانگیزگی بیاد به سراغمون.
میخوام بگم فکر میکنم “ساختن ذهن” قدم ضروریتری محسوب میشه.
من اگر باشم، با سواد امروزم برگردم به دوران پایان دانشگاه.
وارد هر صنعتی بشم (از بیمه تا بازرگانی. از تبلیغات تا تکنولوژی. از صنعت نفت تا صنعت غذا) تقریباً روند ثابتی رو میرم.
حدود چهار یا پنج سال، در سکوت و با حالت مشارکت فعال، کار میکنم.
و هر روز هر روز هر روز هر روز، مطالعه.
در واقع دانشگاه و تحصیل واقعی اون موقع شروع میشه.
میتونیم فرض کنیم که شبها درس میخونیم و روزها تونستیم بریم کارآموزی.
مطالعه هم شایدً شکلهای مختلفی میگیره به خودش:
مطالعه تخصصی در همون زمینه کاری
مطالعه در زمینه تاریخچهاش
تلاش برای آشنایی با روند آتی اون صنعت و بنچمارکهای جهانی اون
غرق شدن در فرایندهای جاری در محیط کار و به کار گیری هر فرصت برای درک و شناخت بهتر وضعیت موجود
مطالعهی پراکنده برای اینکه حرف زدن و نوشتن و نحوهی بیان حرفها وایدههام رو به شکل مجاب کننده یاد بگیرم
مطالعه در زمینه راهبرد و بحثهای مالی و …
بعدش آدم به قدرتی میرسه که برای ایجاد تغییرات مثبت در مجموعه تلاش میکنه.
یا میپذیرنش و تغییر و تحول ایجاد میشه و خودش هم به این پختگی رسیده که به شکلی منطقی، از دستاوردهای اون تحولات، سهمخواهی (مالی و موقعیتی) کنه. یا اینکه از مجموعه بیرون میاد به سمت مجموعهای بهتر میره یا اینکه کسب و کار خودش رو شروع میکنه.
ما معمولاً صنعت و کسب وکار رو با استعارهی کشتی درک و تصور میکنیم و به هدایتش و تعیین جهتش فکر میکنیم.
اما شاید بد نباشه گاهی به کسب و کار و صنعت به عنوان یک “قلعه” نگاه کنیم.
بنایی که در حدی تثبیت شده که به سادگی نمیشه تسخیرش نمود.
اگر از همون پایین، تیراندازی کنی، با اولین تیر، اونها از بالا، در موقعیتی محکمتر و بهتر بهت شلیک میکنن.
بهتره وارد قلعه بشی. اتاق به اتاق به اتاق، اونجا رو تسخیر کنی.
و البته زمانی که به آخرین و بالاترین نقطهی قلعه رسیدی، شیپور فتح رو به صدا در بیاری.
فقط جنگجوهای ناشی هستند که از دور، با صدای طبل و شیپور به قلعهها حمله میکنند.
پی نوشت: تازه به نظرم، اون بالا هم برسی، به نتیجه میرسی که شیپور نزنی بهتره. تو که داری زندگیت رو میکنی. قلعه هم که مال توست. خیلیها هم که نفهمیدن دارن اون پایین مثلاً توی آشپرخونه کار میکنن و اصلاًً نمیدونن آشی که میپزن رو کی داره میخوره.
چرا از خواب بیدارشون کنی؟
دوره MBA آنلاین در سایت متمم: با بهره مندی از منابع روز دنیا
رادیو مذاکره: فایلهای صوتی رایگان آموزشی ارتباطات و مذاکره
رادیو متمم: فایلهای صوتی رایگان برای توسعه مهارتهای ما
